برادران شهید هاشمی |
شهید حسن محمدی فرزند حسینعلی در روز 26 شهریور سال 1342 دیده به جهان گشود. سالی که قیام 15 خرداد رخ داد و امام خمینی (ره) توسط شاه و دست نشانده هایش تبعید گردیدند. انگار امام خمینی (ره) به شاه و دشمنان اسلام براستی گفته بودند که سربازان من همان کودکانی هستند که در قنداق هایشان هستند. بله ، واقعا خدا می خواست که شهید حسن محمدی و دیگر شهدا سربازان واقعی امام زمان (عج) و رهرو راه امام خمینی (ره) باشند ، و به حکم جهاد امام خمینی (ره) پای در جبهه های جنگ نهادند تا اسلام را پایدار نگه دارند. ایشان در سال 1361 از فعالیت در سپاه منصرف شد به این علت که اگر در سپاه می ماند باید 6 ماه در داخل شهر می ماند و 6 ماه در جبهه های نبرد باشد و ایشان علاقه داشتند که همیشه در جبهه باشند و در همه ی عملیات ها شرکت کنند. ایشان بعد از فعالیت در سپاه وارد جهاد سازندگی شد و در کنار شغلش در فعالیت های جبهه و بسیج نقش مؤثری داشتند و مسئول بسیج منطقه خودشان بود. ایشان در بسیج آموزش اسلحه و صلاح های جنگی و آماده سازی آنها را به عهده داشتند. در شروع عملیات ها جزء خط شکن ها بودند و ایشان به همه صلاح های جنگی آشنایی کافی داشتند ، و بیشتر در حیطه ی غواصی بودند که برای شناسایی و کسب اطلاعات از قرارگاه دشمن می رفتند. تاریخ شهادت : شهید حسن محمدی در 23 دی ماه سال 1365 به آرزوی همیشگی خود که شهادت بود رسیدند. برای شادی روح مطهر آن شهید بزرگوار فاتحه و صلواتی قرائت بفرمایید.
[ جمعه 91/10/22 ] [ 5:33 عصر ] [ مهدی افشار ]
[ نظر ]
مقدمه: [ جمعه 91/10/22 ] [ 3:46 عصر ] [ مهدی افشار ]
[ نظر ]
از صبر تو یا حسن جهان غرق غم است چون زائر عارف، به حق تو کم است هــــر کس به زیارت تــــو آیــــد به بقیـع بــر روی پل صراط ، ثابت قدم است امام حسن (ع) میفرمایند: والاترین مقام نزد خداوند، از آن کسی است که بیشتر از همه به حقوق مردم آشنا باشد و در ادای آن حقوق، بیشتر از همه کوشا باشد؛ و کسی که در برابر برادران دینی خود تواضع کند، خداوند او را از صدیقین و شیعیان امیرالمومنین(ع) قرار میدهد. حیاة امام حسن بن علی، ج 1، ص 319 سلام بر تو ای غریبتر از غریب، سلام بر مزار بی چراغ و تربت کم زائرت. سلام بر مظلومی تو در شهر و دیار و کاشانهات... سلام بر تو که با عصمت و طهارت فاطمی، در خاک غریبانه بقیع آرمیدهایی و آفتاب و ماهتاب، تنها سنگ مزار تو هستند... سلام بر تو که سایبان خستگیهای تربت پاکت، تنها و تنها، بال کبوترانی است که روز و شب بر آن خاک بوسه میزنند! غریب شهر مدینه تویی که پنجرهها ز غربت شبهای تنهایی تو میگریند. و امروز فرزند پیامبر(ص)، فرزند علی(ع) و فرزند فاطمه(س) دارد در کوچههای مدینه تشییع میشود و زمین و زمان، سیاه پوشیده است. سیاهپوش تو شد آسمان خسته شهر تویی که خستگی آسمان به شانه توست
امام حسن(ع) فرمودند: خود من هم محتاج و نیازمند درگاه خداوند هستم و دوست دارم که خداوند مرا محروم نگرداند و شرم دارم در حالی که نیازمند هستم، نیازمندان را نا امید کنم. عادت خداوند این است که نعمتهایش را بر من ارزانی بدارد و عادت من هم این است که نعمتهایش را به بندگانش عطا کنم، و میترسم که اگر از این عادت خود دست بردارم، خداوند هم دست از عادت خود بردارد. نور الابصار، ص 123 - کنز المدفون، ص 434 [ جمعه 91/10/22 ] [ 12:18 عصر ] [ مهدی افشار ]
[ نظر ]
داغی اگر نبود که گریان نمیشدیم لطفی اگر نبود مسلمان نمیشدیم یا ایها الرســــول بدون دعـــای تـــو از پیروان عتــــرت و قرآن نمیشدیم
حضرت محمد مصطفی (ص) میفرمایند: من [از میان شما میروم و] دو چیز گرانبها را در میان شما میگذارم، اگر بعد از من به آن دو تمسک نمودید، گمراه نمیشوید. یکی از آن دو از دیگری بزرگتر است و آن کتاب خدا، [قرآن کریم است که چون] ریسمانی از آسمان به زمین کشیده شده [یک سر آن به دست خدا و سر دیگر آن به دست مردم است] و [دیگری،] عترت و اهل بیت من هستند؛ و این دو هرگز از هم جدا نمیشوند، تا سر حوض کوثر بر من وارد شوند. پس دقّت کنید، با عترت من چگونه رفتار خواهید کرد. (بحارالانوار، علامه مجلسی، ج 23، ص 108؛ خلاصه عبقات الانوار، علی الحسینی المیلانی، ج 1، صص 18 - 28) رحلت پیامبر اعظم، معراج وصال اوست با حضرت دوست. پیامبر یک حقیقت جاری است در جریان زمان؛ یک حقیقت جاری که پیامش همیشه نامکرر است و همواره شنیده خواهد شد، در مأذنههای معنویت... یا رسول الله (ص)؛ مثل تو دیگر در پهنه زمین تکرار نخواهد شد، اما با تکرار صلوات بر تو، نور حضورت را در قلب خود و برای همیشه احساس میکنیم. درود بر تو ای پیامآور اخلاق و ایمان، که آنچه شرط بلاغ بود، به جای آوردی و هرچه آزار روزگار، بر خود هموار کردی. درود بر تو که خُلق عظیمت، مکارم اخلاق را به تمامت رساند. و زیان کارند آنان که بر میراث تو، بر کتاب وحی و عترت پاکت، ستم روا داشتند و فرجام نیک، فقط برای پرهیزکاران است. یا رسول الله (ص)؛ امروز ماتم سرای دل را به نام تو، سیه پوش کردهایم و نام مبارک تو را با درود و تحیت بر زبان جاری میسازیم. یا رسول الله (ص)؛ با غروب آفتاب تو، کعبه تا قیامت سیه پوش گشته و زمزم، اشک عزا به رخسار مکه میریزد.
پیامبر اکرم (ص) فرمودهاند: دو خصلت است که نیکتر از آن نیست: ایمان به خدا و سود رساندن به بندگان خدا. نهج الفصاحة، ص 303، ح 1446 [ جمعه 91/10/22 ] [ 12:56 صبح ] [ مهدی افشار ]
[ نظر ]
بسوز ای دل که امروز اربعین است
اربعین؛ مقصدی برای مبدا پس از چهل روز دلدادگی، چهل روز آوارگی، چهل روز جدایی و فرصتی برای کمال است. اربعین؛ رجوعی دوباره به محرم است و بازگشتی دوباره به عاشورا. آری؛ چهل روز است که مرثیههایمان را در کوچههای دل مرور میکنیم... چهل روز است که روی زخمهای عمیق عاشورا مرهم میگذاریم... هر سال همین کار را کردهایم... اما این زخم کهنه، هر بار تازهتر میشود. زخم عاشورا همیشه تازه است و با رسیدن اربعین، تازهتر میشود. چهل روز است که این صدا به گوش میرسد: «آیا کسی نیست که مرا یاری کند؟» و اینگونه است که این داغ، سوزانندهتر میشود.
حضرت امام حسین (ع) میفرمایند: هر کس حق بندگی خدا را به جای آورد، خداوند بیش از آنچه آرزو داشته و بیش از حد کفایتش، به او عطا خواهد فرمود. (بحار الانوار، ج 71، ص 184) [ پنج شنبه 91/10/14 ] [ 10:33 عصر ] [ مهدی افشار ]
[ نظر ]
آب هم شرمنده عباس شد مراسم عزاداری عاشورای حسینی مکان : امامزاده اسماعیل شهرستان شهریار [ سه شنبه 91/9/7 ] [ 10:10 عصر ] [ مهدی افشار ]
[ نظر ]
عطرمحرم وزید ، باز در این روزگار
صدایی را میشنوی که از هزاران سال قبل، سینه به سینه و نسل به نسل به گوش جهانیان میرسد. این صدای رسا هرگز محو نمیشود زیرا که صدای پایمردی و آزادگیست. آری؛ صدای کاروان آرام آرام به گوش اهل زمان میرسد... و کربلا، آرام آرام به میزبانی میهمانان خود نزدیکتر... میهمانانی که فخر عالم و سرچشمه فضل و کرامت در این جهان هستند. آری؛ عطر محرم وزید باز در این روزگار، و شهر و دیارمان نیز به یاد سرور و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین (ع) معطر به شمیم محرم شد.
حضرت امام حسین (ع) میفرمایند: گواهی میدهم که من از راه تکبر و خودخواهی و یا به قصد فساد و ستمگری بر ضد حکومت بنیامیه قیام نکردهام. خروج و قیام من تنها برای اصلاح طلبی در امت جدم است. اراده امر به معروف و نهی از منکر دارم و میخواهم به روش جدم و پدرم علیبن ابیطالب (ع) رفتار کنم. هر کس از راه حق و حقیقت مرا پذیرفت، طرف حسابش حق متعال است، و هر کس که قیام مرا مردود دانست، من در راه هدف خود ثابت قدم و شکیبا هستم، تا این که خداوند میان من و این ملت به حق و حقیقت قضاوت فرماید، که او بهترین قاضیان است. بحارالانوار، ج 44، ص 329 [ دوشنبه 91/8/29 ] [ 10:42 عصر ] [ مهدی افشار ]
[ نظر ]
تقویم اشک روز دوم1 . امام حسین علیه السلام در روز پنجشنبه دوم محرم الحرام سال 61 هجری به کربلا وارد شد . (1) عالم بزرگوار «سید بن طاووس » نقل کرده است که: امام علیه السلام چون به کربلا رسید، پرسید: نام این سرزمین چیست؟ همینکه نام کربلا را شنید فرمود: این مکان جای فرود آمدن ما و محل ریختن خون ما و جایگاه قبور ماست . این خبر را جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله به من داده است . (2) 2 . در این روز «حر بن یزید ریاحی » ضمن نامه ای «عبیدالله بن زیاد» را از ورود امام علیه السلام به کربلا آگاه نمود . (3) 3 . در این روز امام علیه السلام به اهل کوفه نامه ای نوشت و گروهی از بزرگان کوفه - که مورد اعتماد حضرت بودند - را از حضور خود در کربلا آگاه کرد . حضرت نامه را به «قیس بن مسهر» دادند تا عازم کوفه شود . (4) اما ستمگران پلید این سفیر جوانمرد امام علیه السلام را دستگیر کرده و به شهادت رساندند . زمانی که خبر شهادت قیس به امام علیه السلام رسید، حضرت گریست و اشک بر گونه مبارکش جاری شد و فرمود: «اللهم اجعل لنا ولشیعتنا عندک منزلا کریما واجمع بیننا وبینهم فی مستقر من رحمتک، انک علی کل شیی ء قدیر; خداوندا! برای ما و شیعیان ما در نزد خود قرارگاه والایی قرار ده و ما را با آنان در جایگاهی از رحمت خود جمع کن، که تو بر انجام هر کاری توانایی .» (5)
روز سوم1 . «عمر بن سعد» یک روز پس از ورود امام علیه السلام به سرزمین کربلا یعنی روز سوم محرم با چهار هزار سپاهی از اهل کوفه وارد کربلا شد . (6) 2 . امام حسین علیه السلام قسمتی از زمین کربلا که قبر مطهرش در آن واقع می شد را از اهالی نینوا و غاضریه به شصت هزار درهم خریداری کرد و با آنها شرط کرد که مردم را برای زیارت راهنمایی نموده و زوار او را تا سه روز میهمان کنند . (7) 3 . در این روز «عمر بن سعد» مردی بنام «کثیر بن عبدالله » - که مرد گستاخی بود - را نزد امام علیه السلام فرستاد تا پیغام او را به حضرت برساند . کثیر بن عبدالله به عمر بن سعد گفت: اگر بخواهید در همین ملاقات حسین را به قتل برسانم; ولی عمر نپذیرفت و گفت: فعلا چنین قصدی نداریم . هنگامی که وی نزدیک خیام رسید، «ابو ثمامه صیداوی » (همان مردی که ظهر عاشورا نماز را به یاد آورد و حضرت او را دعا کرد) نزد امام حسین علیه السلام بود . همین که او را دید رو به امام عرض کرد: این شخص که می آید، بدترین مردم روی زمین است . پس سراسیمه جلو آمد و گفت: شمشیرت را بگذار و نزد امام حسین علیه السلام برو . گفت: هرگز چنین نمی کنم . ابوثمامه گفت: پس دست من روی شمشیرت باشد تا پیامت را ابلاغ کنی . گفت: هرگز! ابوثمامه گفت: پیغامت را به من بسپار تا برای امام ببرم، تو مرد زشت کاری هستی و من نمی گذارم بر امام وارد شوی . او قبول نکرد، برگشت و ماجرا را برای ابن سعد بازگو کرد . سرانجام عمر بن سعد با فرستادن پیکی دیگر از امام پرسید: برای چه به اینجا آمده ای؟ حضرت در جواب فرمود: «مردم کوفه مرا دعوت کرده اند و پیمان بسته اند، بسوی کوفه می روم و اگر خوش ندارید بازمی گردم ... .» (8)
روز چهارمدر روز چهارم محرم، عبیدالله بن زیاد مردم کوفه را در مسجد جمع کرد و سخنرانی نمود و ضمن آن مردم را برای شرکت در جنگ با امام حسین علیه السلام تشویق و ترغیب نمود . به دنبال آن 13 هزار نفر در قالب 4 گروه که عبارت بودند از: 1 . شمر بن ذی الجوشن با چهار هزار نفر; 2 . یزید بن رکاب کلبی با دو هزار نفر; 3 . حصین بن نمیر با چهار هزار نفر; 4 . مضایر بن رهینه مازنی با سه هزار نفر; به سپاه عمر بن سعد پیوستند . (9) بهم پیوستن نیروهای فوق از این روز تا روز عاشورا بوده است .
روز پنجم1 . در این روز عبیدالله بن زیاد، شخصی بنام «شبث بن ربعی » (10) را به همراه یک هزار نفر به طرف کربلا گسیل داد . (11) 2 . عبیدالله بن زیاد در این روز دستور داد تا شخصی بنام «زجر بن قیس » بر سر راه کربلا بایستد و هر کسی را که قصد یاری امام حسین علیه السلام داشته و بخواهد به سپاه امام علیه السلام ملحق شود، به قتل برساند . همراهان این مرد 500 نفر بودند . (12) 3 . در این روز با توجه به تمام محدودیتهایی که برای نپیوستن کسی به سپاه امام حسین علیه السلام صورت گرفت، مردی به نام «عامر بن ابی سلامه » خود را به امام علیه السلام رساند و سرانجام در کربلا در روز عاشورا به شهادت رسید . (13)
روز ششم1 . در این روز عبیدالله بن زیاد نامه ای برای عمر بن سعد فرستاد که: من از نظر نیروی نظامی اعم از سواره و پیاده تو را تجهیز کرده ام . توجه داشته باش که هر روز و هر شب گزارش کار تو را برای من می فرستند . 2 . در این روز «حبیب بن مظاهر اسدی » به امام حسین علیه السلام عرض کرد: یابن رسول الله! در این نزدیکی طائفه ای از بنی اسد سکونت دارند که اگر اجازه دهی من به نزد آنها بروم و آنها را به سوی شما دعوت نمایم . امام علیه السلام اجازه دادند و حبیب بن مظاهر شبانگاه بیرون آمد و نزد آنها رفت و به آنان گفت: بهترین ارمغان را برایتان آورده ام، شما را به یاری پسر رسول خدا دعوت می کنم، او یارانی دارد که هر یک از آنها بهتر از هزار مرد جنگی است و هرگز او را تنها نخواهند گذاشت و به دشمن تسلیم نخواهند نمود . عمر بن سعد او را با لشکری انبوه محاصره کرده است، چون شما قوم و عشیره من هستید، شما را به این راه خیر دعوت می نمایم ... . در این هنگام مردی از بنی اسد که او را «عبدالله بن بشیر» می نامیدند برخاست و گفت: من اولین کسی هستم که این دعوت را اجابت می کنم و سپس رجزی حماسی خواند: قد علم القوم اذ تواکلوا واحجم الفرسان تثاقلوا انی شجاع بطل مقاتل کاننی لیث عرین باسل «حقیقتا این گروه آگاهند - در هنگامی که آماده پیکار شوند و هنگامی که سواران از سنگینی و شدت امر بهراسند، - که من [رزمنده ای] شجاع، دلاور و جنگاورم، گویا همانند شیر بیشه ام .» سپس مردان قبیله که تعدادشان به 90 نفر می رسید برخاستند و برای یاری امام حسین علیه السلام حرکت کردند . در این میان مردی مخفیانه عمر بن سعد را آگاه کرد و او مردی بنام «ازرق » را با 400 سوار به سویشان فرستاد . آنان در میان راه با یکدیگر درگیر شدند، در حالی که فاصله چندانی با امام حسین علیه السلام نداشتند . هنگامی که یاران بنی اسد دانستند تاب مقاومت ندارند، در تاریکی شب پراکنده شدند و به قبیله خود بازگشتند و شبانه از محل خود کوچ کردند که مبادا عمر بن سعد بر آنان بتازد . حبیب بن مظاهر به خدمت امام علیه السلام آمد و جریان را بازگو کرد . امام علیه السلام فرمودند: «لاحول ولا قوة الا بالله » (14)
روز هفتم1 . در روز هفتم محرم عبید الله بن زیاد ضمن نامه ای به عمر بن سعد از وی خواست تا با سپاهیان خود بین امام حسین و یاران، و آب فرات فاصله ایجاد کرده و اجازه نوشیدن آب به آنها ندهد . (15) عمر بن سعد نیز بدون فاصله «عمرو بن حجاج » را با 500 سوار در کنار شریعه فرات مستقر کرد و مانع دسترسی امام حسین علیه السلام و یارانش به آب شدند . 2 . در این روز مردی به نام «عبدالله بن حصین ازدی » - که از قبیله «بجیله » بود - فریاد برآورد: ای حسین! این آب را دیگر بسان رنگ آسمانی نخواهی دید! به خدا سوگند که قطره ای از آن را نخواهی آشامید، تا از عطش جان دهی! امام علیه السلام فرمودند: خدایا! او را از تشنگی بکش و هرگز او را مشمول رحمت خود قرار نده . حمید بن مسلم می گوید: به خدا سوگند که پس از این گفتگو به دیدار او رفتم در حالی که بیمار بود، قسم به آن خدایی که جز او پروردگاری نیست، دیدم که عبدالله بن حصین آنقدر آب می آشامید تا شکمش بالا می آمد و آن را بالا می آورد و باز فریاد می زد: العطش! باز آب می خورد، ولی سیراب نمی شد . چنین بود تا به هلاکت رسید . (16) .
روز هشتم1 . «خوارزمی » در مقتل الحسین و «خیابانی » در وقایع الایام نوشته اند که در روز هشتم محرم امام حسین علیه السلام و اصحابش از تشنگی سخت آزرده خاطر شده بودند; بنابراین امام علیه السلام کلنگی برداشت و در پشت خیمه ها به فاصله نوزده گام به طرف قبله، زمین را کند، آبی گوارا بیرون آمد و همه نوشیدند و مشکها را پر کردند، سپس آن آب ناپدید شد و دیگر نشانی از آن دیده نشد . هنگامی که خبر این ماجرا به عبیدالله بن زیاد رسید، پیکی نزد عمر بن سعد فرستاد که: به من خبر رسیده است که حسین چاه می کند و آب بدست می آورد . به محض اینکه این نامه به تو رسید، بیش از پیش مراقبت کن که دست آنها به آب نرسد و کار را بر حسین علیه السلام و یارانش سخت بگیر . عمر بن سعد دستور وی را عمل نمود . (17) 2 . در این روز «یزید بن حصین همدانی » از امام علیه السلام اجازه گرفت تا با عمر بن سعد گفتگو کند . حضرت اجازه داد و او بدون آنکه سلام کند بر عمر بن سعد وارد شد; عمر بن سعد گفت: ای مرد همدانی! چه چیز تو را از سلام کردن به من بازداشته است؟ مگر من مسلمان نیستم؟ گفت: اگر تو خود را مسلمان می پنداری پس چرا بر عترت پیامبر شوریده و تصمیم به کشتن آنها گرفته ای و آب فرات را که حتی حیوانات این وادی از آن می نوشند از آنان مضایقه می کنی؟ عمر بن سعد سر به زیر انداخت و گفت: ای همدانی! من می دانم که آزار دادن به این خاندان حرام است، من در لحظات حساسی قرار گرفته ام و نمی دانم باید چه کنم; آیا حکومت ری را رها کنم، حکومتی که در اشتیاقش می سوزم؟ و یا دستانم به خون حسین آلوده گردد، در حالی که می دانم کیفر این کار، آتش است؟ ای مرد همدانی! حکومت ری به منزله نور چشمان من است و من در خود نمی بینم که بتوانم از آن گذشت کنم . یزید بن حصین همدانی بازگشت و ماجرا را به عرض امام علیه السلام رساند و گفت: عمر بن سعد حاضر شده است شما را در برابر حکومت ری به قتل برساند . (18) 3 . امام علیه السلام مردی از یاران خود بنام «عمرو بن قرظة » را نزد ابن سعد فرستاد و از او خواست تا شب هنگام در فاصله دو سپاه با هم ملاقاتی داشته باشند . شب هنگام امام حسین علیه السلام با 20 نفر و عمر بن سعد با 20 نفر در محل موعود حاضر شدند . امام حسین علیه السلام به همراهان خود دستور داد تا برگردند و فقط برادر خود «عباس » و فرزندش «علی اکبر» را نزد خود نگاه داشت . عمر بن سعد نیز فرزندش «حفص » و غلامش را نگه داشت و بقیه را مرخص کرد . در این ملاقات عمر بن سعد هر بار در برابر سؤال امام علیه السلام که فرمود: آیا می خواهی با من مقاتله کنی؟ عذری آورد . یک بار گفت: می ترسم خانه ام را خراب کنند! امام علیه السلام فرمود: من خانه ات را می سازم . ابن سعد گفت: می ترسم اموال و املاکم را بگیرند! فرمود: من بهتر از آن را به تو خواهم داد، از اموالی که در حجاز دارم . عمر بن سعد گفت: من در کوفه بر جان افراد خانواده ام از خشم ابن زیاد بیمناکم و می ترسم آنها را از دم شمشیر بگذراند . حضرت هنگامی که مشاهده کرد عمر بن سعد از تصمیم خود باز نمی گردد، از جای برخاست در حالی که می فرمود: تو را چه می شود؟ خداوند جانت را در بسترت بگیرد و تو را در قیامت نیامرزد . به خدا سوگند! من می دانم که از گندم عراق نخواهی خورد! ابن سعد با تمسخر گفت: جو ما را بس است . (19) 4 . پس از این ماجرا، عمر بن سعد نامه ای به عبیدالله نوشت و ضمن آن پیشنهاد کرد که حسین علیه السلام را رها کنند; چرا که خودش گفته است که یا به حجاز برمی گردم یا به مملکت دیگری می روم . عبیدالله در حضور یاران خود نامه ابن سعد را خواند، «شمر بن ذی الجوشن » سخت برآشفت و نگذاشت عبیدالله با پیشنهاد عمر بن سعد موافقت کند . (20)
روز نهم1 . در روز نهم محرم (تاسوعای حسینی) شمر بن ذی الجوشن با نامه ای که از عبیدالله داشت از «نخیله » - که لشکرگاه و پادگان کوفه بود - با شتاب بیرون آمد و پیش از ظهر روز پنجشنبه نهم محرم وارد کربلا شد و نامه عبیدالله را برای عمر بن سعد قرائت کرد . ابن سعد به شمر گفت: وای بر تو! خدا خانه ات را خراب کند، چه پیام زشت و ننگینی برای من آورده ای . به خدا قسم! تو عبیدالله را از قبول آنچه من برای او نوشته بودم بازداشتی و کار را خراب کردی ... . (21) 2 . شمر که با قصد جنگ وارد کربلا شده بود، از عبیدالله بن زیاد امان نامه ای برای خواهرزادگان خود و از جمله حضرت عباس علیه السلام گرفته بود که در این روز امان نامه را بر آن حضرت عرضه کرد و ایشان نپذیرفت . شمر نزدیک خیام امام حسین علیه السلام آمد و عباس، عبدالله، جعفر و عثمان (فرزندان امام علی علیه السلام که مادرشان ام البنین علیها السلام بود) را طلبید . آنها بیرون آمدند، شمر گفت: از عبیدالله برایتان امان گرفته ام . آنها همگی گفتند: خدا تو را و امان تو را لعنت کند، ما امان داشته باشیم و پسر دختر پیامبر امان نداشته باشد؟! (22) 3 . در این روز اعلان جنگ شد که حضرت عباس علیه السلام امام علیه السلام را باخبر کرد . امام حسین علیه السلام فرمود: ای عباس! جانم فدای تو باد، بر اسب خود سوار شو و از آنان بپرس که چه قصدی دارند؟ حضرت عباس علیه السلام رفت و خبر آورد که اینان می گویند: یا حکم امیر را بپذیرید یا آماده جنگ شوید . امام حسین علیه السلام به عباس فرمودند: اگر می توانی آنها را متقاعد کن که جنگ را تا فردا به تاخیر بیندازند و امشب را مهلت دهند تا ما با خدای خود راز و نیاز کنیم و به درگاهش نماز بگذاریم . خدای متعال می داند که من بخاطر او نماز و تلاوت قرآن را دوست دارم . (23) حضرت عباس علیه السلام نزد سپاهیان دشمن بازگشت و از آنان مهلت خواست . عمر بن سعد در موافقت با این درخواست تردید داشت، سرانجام از لشکریان خود پرسید که چه باید کرد؟ «عمرو بن حجاج » گفت: سبحان الله! اگر اهل دیلم و کفار از تو چنین تقاضایی می کردند سزاوار بود که با آنها موافقت کنی . عاقبت فرستاده عمر بن سعد نزد عباس علیه السلام آمد و گفت: ما به شما تا فردا مهلت می دهیم، اگر تسلیم شدید شما را به عبیدالله می سپاریم وگرنه دست از شما برنخواهیم داشت . (24)
چهار حادثه مهم شب عاشورا1 . در شب عاشورا به «محمد بن بشیر حضرمی » یکی از یاران امام حسین علیه السلام خبر دادند که فرزندت در سرحد ری اسیر شده است . او در پاسخ گفت: ثواب این مصیبت او و خود را از خدای متعال رزو می کنم و دوست ندارم فرزندم اسیر باشد و من زنده بمانم . امام حسین علیه السلام چون سخن او را شنید فرمود: خدا تو را بیامرزد، من بیعت خود را از تو برداشتم، برو و در زاد کردن فرزندت بکوش . محمد بن بشیر گفت: در حالی که زنده هستم، طعمه درندگان شوم اگر چنین کنم و از تو جدا شوم . امام علیه السلام پنج جامه به او داد که هزار دینار ارزش داشت و فرمود: پس این لباسها را به فرزندت که همراه توست بسپار تا در زادی برادرش مصرف کند . (25) 2 . امام حسین علیه السلام در سخنرانی شب عاشورا خبر از شهادت یاران خود داد و نان را به پاداش الهی بشارت داد . در این مجلس «قاسم بن الحسن » به امام علیه السلام عرض کرد: یا من نیز به شهادت خواهم رسید؟ امام با عطوفت و مهربانی فرمود: فرزندم! مرگ در نزد تو چگونه است؟ عرض کرد: ای عمو! مرگ در کام من از عسل شیرین تر است . امام علیه السلام فرمودند: ری تو نیز به شهادت خواهی رسید بعد از نکه به رنج سختی مبتلا شوی، و همچنین پسرم عبدالله (کودک شیرخوار) به شهادت خواهد رسید . قاسم گفت: مگر لشکر دشمن به خیمه ها هم حمله می کنند؟ امام علیه السلام به ماجرای شهادت عبدالله اشاره نمودند که قاسم بن الحسن تاب نیاورد و زارزار گریست و همه بانگ شیون و زاری سر دادند . (26) 3 . امام علیه السلام در شب عاشورا دستور دادند برای حفظ حرم و خیام، خندقی را پشت خیمه ها حفر کنند . حضرت دستور داد به محض حمله دشمن چوبها و خار و خاشاکی که در خندق بود را تش بزنند تا ارتباط دشمن از پشت سر قطع شود و این تدبیر امام علیه السلام بسیار سودمند بود . (27) 4 . مرحوم شیخ صدوق در کتاب ارزشمند «امالی » نوشته است: شب عاشورا حضرت علی اکبر علیه السلام و 30 نفر از اصحاب به دستور امام علیه السلام از شریعه فرات ب وردند . امام علیه السلام به یاران خود فرمود: برخیزید، غسل کنید و وضو بگیرید که این خرین توشه شماست . (28)
روز عاشوراو اینک میدانی دوباره، اینک 72 یار و هزاران دشمن کینه توزی که رحم و مروت را از ازل نیاموخته اند . اینک عاشورا که هر چه از ن بگوییم کم گفته ایم، از برخوردهای جلادانه سپاه عمر بن سعد، یا عنایات و الطاف سیدالشهداء علیه السلام . سردارانی، سپاه عظیمی را به سوی جهنم رهبری می کردند و امام معصومی لشکر کم تعداد خود را به بهشت بشارت می داد ... و سرانجام شهادت، خون، نیزه، عطش و اطفال، تازیانه و سرهای بریده، ه از اسارت و شام، ه از خرابه و ... تا به قتلت عدو شتاب گرفت چرخ را سخت اضطراب گرفت ریخت خون مقدست به زمین آسمان ز اشک بگرفت ابر خون ماه عارضت پوشاند همه گفتند فتاب گرفت ناله مصطفی به گوش رسید موج خون زچشم بوتراب گرفت شد سیه رنگ آسمان از خشم که زخونت زمین خضاب گرفت تن پاره پاره را دربر گه سکینه گهی رباب گرفت شست زینب زاشک جسمت را بلکه از چشم خود گلاب گرفت بر تن پاره پاره داد سلام سر بریده گلو جواب گرفت هردم از زخم بی حساب تنت خم شد و بوسه بی حساب گرفت [ یکشنبه 91/8/28 ] [ 6:40 عصر ] [ مهدی افشار ]
[ نظر ]
آنروز در حجه الوداع ،خورشید و ماه کنار هم ایستادند تا حجت را بر امتی تمام کنند که پیروان آخرین و کامل ترین دین خداوند هستند.از آنروز تا همین لحظه ،کائنات زمزمه می کنند : من کنت مولاه فهذا علی مولاه و غدیر، کمال نبوت است و دنباله مسیری که پیامبر ترسیم کرده، تا هر چه رنگ و بوى تعصب را بشوید و هرچه دیوار تبعیض را بکوبد. غدیر، اتمام نعمت است و لطف خداست بر سر اهالى زمین تا با عدالت علوى، باقیمانده رسوم جاهلیت را بشکند و هرزه هاى شرک و نفاق را برچیند. غدیر، پایان رسالت است و على «علیهالسلام» مولا میشود، تا پرچم پیامبر را پس از او به دست بگیرد و لباس رزم بپوشد براى آزادى بندگان خدا و برای هدایت دین... غدیر، یک تاریخ است؛ تاریخى سرخ که اولش مدینه است، وسطش کربلاست و آخرش ظهور. [ پنج شنبه 91/8/11 ] [ 5:21 عصر ] [ مهدی افشار ]
[ نظر ]
هزار جان گرامی فدای جود جواد دل شکسته خود بسته ام به بود جواد همه خلق عالم غریق نعمت اوست چرا که نیست حدودی برای جود جواد امام جواد (ع) میفرمایند: مرگ آدمی به سبب گناهان، بیشتر است از مرگش به واسطه اجل، و زندگی و ادامه حیاتش به سبب نیکوکاری، بیشتر است از حیاتش به واسطه عمر طبیعی. (مسند الامام الجواد، ص 248) جوان بود و جوانه امامتش، بهاریترین تصویر روزگار، مولایی که در کودکی، اعجاز امامت را به تصویر کشید. نهمین ستارهی روشن، قصد دیاری دور میکند و از همه سو، شهر در خاکسترِ عزا غوطه میخورد. در محفل سوگ حضرت جواد(ع)، اشکها زودتر از هر دعایی به سویِ آسمان میروند. آری؛ نهمین ستاره آسمان امامت و ولایت، در حال عروج است و جهان و جهانیان از این جدایی اندوهگین و مضطربند... ای باب الحوائج، یا جواد الائمه ادرکنی
[ دوشنبه 91/7/24 ] [ 10:43 عصر ] [ مهدی افشار ]
[ نظر ]
|
|
|