برادران شهید هاشمی |
باز کن پنجره را ! باز کن پنجره را ! این بوی بهار است که می آید. درب را بگشا ! بهار می آید چون همیشه با شکوفه ی لبخند ، با ترانه ی باران و بوی گل محمدی ، با نسیم مسیحایی. پنجره را باز کنید! بهار می آید با صدهزار رنگار و زمین مرده با نفسش جان می گیرد. بهار می آید با آب و آیینه و قرآن ، با مهری از نور ، با سجاده ی چشمه و رو به محراب ابروی یار در شبستان چمن ، نماز خواهد گزارد. بهار می آید با پاکی شبنم ، با شوق چشمه ، با ترانه ی باران و زمزمه ی جویباران و سرود آبشاران ، با رودخانه ای از شعر و با تلاوت آبی دریا. بهار می آید ، سوار بر هودجی از نور و نشسته در کجاوه ای از بلور ، با توری از شکوفه های سپید بر سر و خلعت سبزی برتن ، با تاجی از زمرد و یاقوت و مروارید ، با قبای اطلسی ، با گیسوان طلایی و دامنی پر از گل محمدی ، با نگاهی پرمهر و دستی چون نسیم ، با علم سبز و سرخ و بیرق گل های رنگارنگ. بهار می آید با گلدان های شب بو ، با کوچه های مست یاس و باغ های پرشکوفه ، با بام های پرستاره و ایوان های خلوت در شب های مهتابی. بهار می آید با سفره های هفت سین و دعا و آمین ، با تخم مرغ های رنگین و دید و بازدید آن و این. بهار می آید با فصل رویش ، موعد دیدار یاران هنگامه ی گرمی و محبت و ... دوستی و آشتی و با همه ی جلوه هایش با ما حرف می زند ، با جلوه هایی که گفتیم و نگفتیم ! عارف در بهار جلوه ی معشوق را می بیند و از دفتر او شرح جمال محبوب را می خواند : بهار شرح جمال تو داده در هر فصل بهشت ، ذکر جمیل تو کرده در هر بار و اهل دل از بهار ظاهر ، نردبانی به بهار باطن می زنند و بر بام مقاط بسط ، با وجد و حال می سرایند : ساقیا سایه ی ابر است و بهار و لب جو من نگویم چه کن ، از اهل دلی خود تو بگو شکر آن را که دگربار رسیدی به بهار بیخ نیکی بنشان و گل توفیق ببو واز ما می خواهد که غم دنیا ازدل بزداییم و هوای می و معشوق ازل بنماییم و توفیق طریق رضایش جوییم : بهار گل طرب انگیز گشت و توبه شکن به شادی رخ گل ، بیخ غم زدل برکن و سالکان طریق عشق از نسیم باد نوروزی رایحه ی نفحات انس را برمی گیرند : زکوی یار می آید نسیم باد نوروزی از این باد ار مدد خواهی ، چراغ دل بیفروزی و می خواهد که خود را چو غنچه در مصاف این نسیم و نفحه ی الهی قرار دهیم و توفیق را از دست نخواهد داد و خود را به خلعت دیدار یار مزین خواهد کرد. و پیران معرفت حتی در کهولت با آمدن این بهار ، جوانی کرده و می سرایند : بهار آمد ، جوانی را پس از پیری ز سرگیرم کنار یار بنشینم ، ز عمر خود ثمر گیرم گه نیز سالک در فراق یار و هجران دوستان یا عدم ثبوت تجلی نگار و مشاهده ی مدام یار به رغم آمدن فصل بهار عاشقانه می گرید : بهار آمد که غم از جان برد ، غم در دل افزون شد چه گویم کز غم آن سرو خندان جان و دل خون شد گاه نیز با آمدن بهار و عدم توفیق دیدار یار غمگنانه و حسرت زده می مویند : سحر از سینه ام سوزت برآیه ز اشکم لاله ی خونین درآیه تو گفتی با بهار دیگر آیم نشینم تا بهار دیگر آیه و آن پیر شوریده ی همدانی از آمدن بهار به یاد ایام شباب می افتد و از داغ لاله زاران به یاد لاله عذارانی که سرو قامتشان بر زمین افتاده و گل رخسارشان پرپرشده و از داغ شان لاله روییده است : بهار آمد به صحرا و در و دشت جوانی هم بهاری بود و بگذشت سر قبر جوانان لاله رویه دمی که مهوشان آین به گلگشت عده ای نیز با آمدن ربیع و تنفس زمین و مستی و جوشش و رویش آن ، درس عبرت گرفته و از گذشتگان و صاحبان قدرت و مکنت که اینک کاخ ها را رها کرده و در سردی گور آرمیده اند ، چنین یاد می کند : مست است زمین زیرا خورده است به جای می از کاس سر هرمز ، خون دل نوشروان و از ما می خواهد که با آمدن بهار و حضور گل و بلبل دم را غنیمت شمریم و فرصت را از دست ننهیم : بنگر ز صبا دامن گل چاک شده بلبل ز جمال گل طربناک شده در سایه ی گل نشین که بسیار این گل در خاک فرو ریزد و ما خاک شده متأسفانه آدم های غنیمت شمار و خوش باش و بی غم و بی درد که به تعبیر قرآن کریم زیادند : «یَعلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الحَیاهِ الدُّنیا وَ هُم عَنِ الآخِرَهِ هُم غافِلونَ» اینان فقط ظواهر حیات مادی را می بینند و از باطن هستی و لُب جهان که غایت و هدف هستی و آخرت است ، غافلند و از پوشیدن خلعت تقوا خودداری می کنند ، فقط خانه ی ظاهری را آب و جارو و گردگیری می کنند ، اما در غبارروبی بیت دل اهمال می ورزند. امید که با آمدن بهار ، بیشتر در این جلوه ی زیبایی پروردگار تدبر و تفکر کنیم و بنگریم آثار رحمت حق را که چگونه زمین را پس از مرگ زنده کرد و با دیدار بهار ، دیدار نگار و آن ساقی ازلی را که جهان و جلوه ای از اوست ، به یاد آریم. [ چهارشنبه 90/12/24 ] [ 1:34 عصر ] [ مهدی افشار ]
[ نظر ]
|
|
|