برادران شهید هاشمی |
شب می رسد از راه و شفق سرخ ترین است وان ابر چنان لکه ی خونش به جبین است تا خون که نو شد؟ چه کسی را بفروشد ، این بار « یهودا» ؟ که شب باز پسین است
پا در ره صبح اند شهیدان و در این راه دژخیم به کین است و کمانش به کمین است جان بازی و عشق اند و حریفان قدیم اند « تا بوده چنین بوده و تا هست چنین است»
ای عاشق خورشید ! که در عشق بزرگت پیراهن خونین تو برهان مبین است ، هرچند هنوز آن سوی این ظلمت ظالم خورشید درخشنده ی تو پرده نشین است، امّا دمد آن صبح به زودی که ببینیم عالم همه خورشید تو را، زیر نگین است. "حسین منزوی"
[ یکشنبه 90/6/13 ] [ 1:36 صبح ] [ مهدی افشار ]
[ نظر ]
|
|
|