برادران شهید هاشمی |
من به خون لبت ای دوست گرفتار شدم حال سجاد تو را دیدم و بیمار شدم در حسینیه ارباب شبی خوابم برد صبح پشت در یک میکده بیدار شدم چه شبی بود که از بین دو انگشت شما ناگهان با خبر از عالم اسرار شدم شال خوشبوی تو سبز و علم دوش تو سبز دام همرنگ زمین بود گرفتار شدم بچه بودم که اباالفضل شفا داد مرا تا قیامت به اباالفضل بدهکار شدم خلق در روضه گرفتند برات عتبات من بیچاره ولی دیر خبردار شدم رشته برگردنم افکنده ای و در پی تو هرشب آواره هر کوچه و بازار شدم کربلا اوج عزا بود ولی چون زینب از بلایای پس از شام عزادار شدم من از آن روز که در بند توام آزادم نوکر فاطمه و حیدر کرار شدم [ یکشنبه 93/8/11 ] [ 6:1 عصر ] [ مهدی افشار ]
[ نظر ]
|
|
|