برادران شهید هاشمی |
راه قدس از کربلا مطلب زیر ، نوشته ای است از شهید سید مرتضی آوینی در وصف رزمندگان هشت سال دفاع مقدس. جبهههای نبرد ما امروز جایگاه تحقق تاریخ آیندهی کرهی زمین است و آنچه این عهد را بر گردهی ما استوار میدارد، پیمانی ازلی است که پروردگار متعال از انسان گرفته است و الحق رزمندگان ما، این راهیان تاریخ، چه خوب از عهدهی ادای پیمان بر آمدهاند. دوربین فیلمبرداری بسیار ضعیفتر از آن است که بتواند حقیقت این نبرد را ثبت کند. آن حقیقت شگرفِ تحقق نهایی ارادهی حضرت حق کجا میتواند در تصاویری محدود بگنجد؟ بین عکس و صاحب عکس چه رابطهای است؟ اگر این فیلمها بتواند سخنی از حقیقت تاریخ بگوید، در همین حد است و نه بیشتر. رزمندهای داخل سنگر نشسته و برای پدر و مادرش نامه مینویسد: مادر جان، شیرت را بر من حلال کن؛ همان شیری که دههی اول محرم با اشکهای شوری که برای تنهایی حضرت زینب میریختی، درهم میآمیخت و در کام من مینشست و جانم را با مهر حسین (ع) پیوند میزد. پدر جان، دستهای پینهبستهات را از دور میبوسم. کاش اینجا در کنار هور که تا افق گسترده است و اکنون رنگ آسمان ابری را به خود گرفته است بودی و این تلاش عظیم را میدیدی؛ این بچههای جهادی را که «یا علی»گویان پلها را جا به جا میکنند و عکس امام را به نشانهی اینکه در قلبشان جای دارد بر سینه آویختهاند. و آن دیگران را که لاینقطع با هلیکوپتر از راه میرسند و قدم در آن جادهای میگذارند که به سوی نور، به سوی مطلع عشق گسترده است. و پدر جان، من یقین دارم که این همان طریق وسطایی است که نه به چپ گرایش دارد و نه به راست. بهراستی آن اشتیاقی که این بچهها را به تلاش وا میدارد از کجا آمده است؟ تو همیشه به من میآموختی که تنبلی کلید همهی بدیهاست و من نمیفهمیدم که چه چیزی باعث میشود تا یکی تنبل باشد و دیگری نباشد. این بچهها با تنبلی میانهای ندارند. تو گویی جان آنان رودی است که به دریای عظیمی از شور و اشتیاق و اراده و عزم و تصمیم و صبر وصل است که تمامی ندارد، و تو میدانی که این تلاش عظیم برای چیست. غروب شده است. بعضی از بچهها دارند برای یک تک شبانه آماده میشوند، و هنوز آن تلاش عظیم ادامه دارد. یکی از بچهها اذان میگوید و آوای ملکوتی اذان در آن غروب زیبایی که صبح عدالت جهانی و طلوع حق را در پی دارد، با چه احساس شگفتآوری همراه است. آدم حس میکند که با همهی تاریخ پیوند خورده است. صبح، بعد از زیارت عاشورا و خواندن دعای فرج، پای سفرهی حضرت زهرا (س) نشستیم. بچهها سفرههای جبهه را سفرهی حضرت زهرا میخوانند و من، نمیدانم چرا، اما با تمام جانم این حقیقت را احساس میکنم. نان خشک و پنیر و خرما. این سفرهها شبیه همان سفرهای است که شما با خود به سر زراعت میبردید و من هنوز یاد آن را در خاطر دارم. سفرهی قناعت. و من درس قناعت را برای نخستین بار از شما آموختم. پدر جان، سفرهی این بچهها هم با سفرههای دیگر خیلی تفاوت دارد. تفاوتش در اینجاست که این سفرهها سفرهی قناعت است، سفرهی حضرت زهراست و ما میهمان او هستیم. نانش طعم و بوی همان نانی را دارد که از تنور خانهمان بیرون میآید، تا آنجا که فکر کردم شاید از همان نانهایی است که شما برای جبهه فرستادهاید. کاش اینجا بودی و آرزوهایت را فرا رویت میدیدی. پدر جان، مگر تو همواره آرزوی حضور در صحرای کربلا را نداشتی؟ مگر نبود که وقتی نام حبیب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه را میشنیدی، انگار که اسم خودت را میشنوی، اشک از چشمانت سرازیر میشد؟ دشمن ما وابسته به سلاحهای جور واجوری است که به قیمت نوکریاش به او دادهاند، اما م?من وابسته نیست. هر نوع وابستگی م?من را از وصول به حق باز میدارد و همچون غل و زنجیری که بر دست و پای زندانیان میبستند، او را به زمین میچسباند و قدرت قیام را از او میگیرد. م?من اگر وابستگی داشته باشد نمیتواند قیام کند و عصر ما عصر قیام است. دشمن مرتباً با هواپیما حملهور میشود و از سلاحهای شیمیایی هم استفاده میکند. و پدر جان، من به یاد سگهای آبادی میافتم که وقتی حملهور میشدند، اگر نمیترسیدی، هرگز جرأت جلو آمدن را نداشتند و به کوچکترین تکان دست تو پا به فرار میگذاشتند؛ واگرنه، اگر از آنها میترسیدی، جرأت مییافتند و حمله میکردند. اسرائیل سرزمینهای ما را همینگونه اشغال کرده و روشهای صدام نیز همانگونه است. پدر جان، من انگیزهی این تلاش عظیم را همیشه در مییافتم، اما امروز، امروز که فیلمبردارهای جهاد تلویزیون آمده بودند و ما ماسکهایمان را امتحان میکردیم، بیشتر از پیش دریافتم که این رود عظیم شور و اشتیاق و اراده و عزم و تصمیم به چه دریایی اتصال دارد و ریشهی این تلاش در کدام خاک بارور نشسته است. آنها فیلم میگرفتند و از ما میپرسیدند که چه آرزویی دارید. من به دلم رجوع کردم و دیدم... شما خود میدانید، نیاز به گفتن نیست. (نه برادر، این آرزوی تو تنها نیست، آرزویی است که ریشه در جان همهی مسلمین دارد.) پدر جان، من این رسالت را به سنگینی بر گردهی خویش احساس میکنم که خداوند ما را برای تحقق همین اهداف به صحنهی حیات کشانده است. امروز من در جبههها و پشت جبههها طلیعهی آزادی قدس و تحقق این وعدهی تخلفناپذیر قرآن را بهروشنی میبینم. همه بهحق میگویند «راه قدس از کربلاست.» معنای این سخن چیست؟ وقتی پای صحبت پدران و مادران شهدا بنشینیم در مییابیم. قدس مظهر جراحتی است که بر قلب امت اسلام وارد شده است و این جراحت را جز به خون نمیتوان شست. امروز وعدههای قرآن بیش از پیش به تحقق نهایی خویش نزدیک شده است و امت اسلام دریافته است که چگونه باید برای آزادی قدس اقدام کند. اکنون صدام و حزب بعث عراق بزرگترین سدی است که در برابر وحدت منطقهی اسلامی و قیام همگانی برای آزادی قدس قرار دارد. «راه قدس از کربلا میگذرد» بدین معناست که تا ما این سد را از سر راه برنداشتهایم، هرگز نمیتوانیم به نجات قدس بشتابیم. بله پدر جان، برای آزادی قدس راهی جز این وجود ندارد. صدام دشمن خداست و برای وصول به توحید باید او را از میان برداشت.
خط مقدم منطقهی عملیاتی والفجر هشت در خط، رزمندگان اسلام، این راهیان کربلایی سیدالشهدا در قرن پانزدهم هجری قمری، با تمام وجود معنای این سخن را دریافتهاند و میدانند که باید برای قیام در برابر دشمن از وابستگیها گذشت و از سختیها نهراسید. قدس جلوهی برکت خدا و پلهی نخستین معراج انسان است و مسلمین برای دستیابی به اهداف نهایی اسلام چارهای ندارند جز اینکه بر قدس شریف دست یابند، و راه قدس نیز از کربلاست که میگذرد. حضرت امام امت، ادام الله ظله الشریف، همواره بر همین معناست که تأکید میورزد. وظیفهی ما عمل به تکلیف است، هر چند که این به از بین رفتن همهی ما بینجامد _ که البته اینچنین نخواهد شد. این فریاد درست در زمانهای بلند شده است که شیطان حاکمیت خویش را بر کرهی زمین کامل میانگاشت و بشر غربی به پایینترین مراتب هبوط خویش در لجن حیوانیت رسیده است. اکنون خداوند بار دیگر توبهی بشریت را پذیرفته است و این انسانهای از خود گذشته، این بهترین بندگان خدا، هر یک به مثابه دژ مستحکمی هستند که راه بر شیطان و جنود او بستهاند. معنای باطنی «راه قدس از کربلا میگذرد» نیز همین است. راه ما به سوی قدس که معرج نخستین معراج تکامل انسان است، راهی کربلایی است و راه کربلایی راهی است که با تحمل مشقات و از خود گذشتگی همراه است. این جوانان هر یک جلوهای از ابوالفضل عباس (ع) و قاسم و علیاکبر و عون و جعفر هستند و تحقق آرزوهای خویش را در کربلا میبینند و خدا دعای آنان را مستجاب کرده است. اینها با آن غفلتزدههای خسته و کسلی که در شهرها و این سوی و آن سوی پراکندهاند و هیچ چیز آنان را به صحنههای عظیم تحقق تاریخ فردا پیوند نمیزند خیلی تفاوت دارند. این تفاوت از کجا آمده است؟ تو گویی جان آنان رودی است که به دریای عظیمی از شور و اشتیاق، اراده و عزم و تصمیم و صبر وصل است که تمامی ندارد. آنان از مرز خواستههای حیوانی وجود خویش گذشتهاند و با مرگ خو گرفتهاند و به حیات جاودانی عشق در جوار رحمت حق رسیدهاند. در عصری اینچنین، در روزگاری که بشر بندهی اهوای خویش است و بت خویشتن را میپرستد، ظهور این جوانان چه معنایی دارد؟ اینان طلیعهدار عصر توبهی بشریت و نمونهای از انسانهای آینده هستند و آیندهی انسان آیندهای الهی است. آنان ابراهیموار هجرت کردهاند و اسماعیلگونه سر به قربانگاه سپردهاند تا انسان به خلیفهی اللهی و امامت رسد و این است معنای باطنی این سخن که راه قدس از کربلا میگذرد. راه قدس با کاهلی و تنآسایی و دل به جیفهی بیمقدار دنیا بستن میانهای ندارد. راه قدس مرد جنگ میخواهد و مرد جنگ نیز کربلایی است و کربلایی، مرد میدان عشق است و از سختیها و مشقات و سرباختنها و جان دادنها نمیهراسد. برای دریافت حقیقت آنچه در جبهههای نبرد میگذرد باید اینهمه را در مجموعهی تاریخ جهان نگریست، و باید این نکتهی بسیار شگفت را دریافت که چگونه این وقایع تاریخ آیندهی کرهی زمین را به جانب تحقق وعدههای قرآن میکشاند. سورهی «اسرا» را بخوان و خصال یاوران مهدی را بنگر، و حال بدین راهیان امروزی کربلا که به مقتضای انتظار عمل کردهاند و به جبههها شتافتهاند نگاه کن. چه میبینی؟ آری برادر، وقت آن رسیده است که یک بار دیگر نشانهی تحقق وعدههای الهی را در آنچه میگذرد ببینیم و با یقینِ بیشتر پای در راهی نهیم که از کربلا به سوی قدس میرود. منبع: آوینی [ یکشنبه 91/6/26 ] [ 8:17 عصر ] [ مهدی افشار ]
[ نظر ]
|
|
|